ياران چو صبح قيمت وحشت گران کنيد
دامان چيده را بتصنع دکان کنيد
جهد دگر بقوت ترک طلب کجاست
کاري کز آرزو نگشايد همان کنيد
معراج سعي مرد همين استقامت است
لنگي است هر قدر هوس نردبان کنيد
بي حرف و صوت معني تحقيق روشن است
آينه خود از نظر خود نهان کنيد
توفيق فکر خويش بهر کس نميدهند
گر جيب نيست رو بسوي آسمان کنيد
نقص و کمال پست و بلند جهان يکي است
نقش جبين و نقس قدم امتحان کنيد
مزد تلاش علم و عمل خجلت است و بس
از عالم کرم طلب رايگان کنيد
عالم همه به نيک و بد خود مقابل است
آينه را زحسن ادب مهربان کنيد
چون شمع گر به معني راحت رسيدن است
درس نشستن پي زانو روان کنيد
پهلوي لاغري که قناعت نشان دهد
در نقش بورياي تجرد نهان کنيد
از شيشه دل آنچه تراود غنيمت است
قلقل اگر نماند ترنگي عيان کنيد
خورشيد در تلافي سوداي همت است
گر يک دو دم چو صبح زهستي زيان کنيد
روزي دو از نم عرق شرم زندگي
خاکي که باد ميبرد آخر گران کنيد
در زير پاست خاک مراد غرور عجز
ايغافلان تلاش همين آستان کنيد
هنگامه دل است چه دنيا چه آخرت
(بيدل) شويد و ترک غم اين و آن کنيد