نشه گوشه دل از دير و حرم نميرسد
سر بهزار سنگ زن درد بهم نميرسد
آنچه زسجده گل کند نيست بساز سرکشي
من همه جا رسيده ام ني بقلم نميرسد
نيست کسي زخوان عدل بيش رباي قسمتش
محرم ظرف خود نه ئي بهر تو کم نميرسد
راحت کس نميشود زحمت دوش آگهي
خوابي اگر بپا رسد بر مژه خم نميرسد
وهم غرور ما چو شمع حايل مقصد است و بس
تا رگ گردني بجاست سر بقدم نميرسد
دعوي نفس باطل است رو بحقش حواله کن
مدعي دروغ را غير قسم نميرسد
تشنگي معاصيم جوهر انفعال سوخت
بسکه رساست دامنم جبهه بنم نميرسد
غير قبول علم و فن چيست و بال مرد و زن
نامه کس سياه نيست تا برقم نميرسد
دوري دامن تو کرد بسکه زطاقتم جدا
تا بندامتي رسم دست بهم نميرسد
هستي و سعي پختگي خامي فطرت است و بس
رنج مبر که اين ثمر جز بعدم نميرسد
هيچ مپرس (بيدل) از خجلت نارسائيم
لافم اگر جنون کند تا برسم نميرسد