زير گردون آنچه از کشت تو و من ميرسد
دانه تا آبد به يش چشم خرمن ميرسد
زين نفسهائي که از غيبت مدارا ميکنند
غره فرصت مشو سامان رفتن ميرسد
انتظار حاصل اين باغ پر بي دانشيست
ما ثمر فهميده ايم و بار بستن ميرسد
اين من و ما شوخي ساز ندامتهاي ماست
خامشي بي پرده چون گردد بشيون ميرسد
نور خورشيد ازل در عالم موهوم ما
ذره ميگردد نمايان تا بروزن ميرسد
رفته رفته بدر ميگردد هلال ناتوان
سعي چاک جيب ما آخر بدامن ميرسد
با فقيران ناز خشکي ننگ تحصيل غناست
چرب و نرمي کن اگر نانت بروغن ميرسد
در کمين خلق غافل گر همين صوت و صداست
آخر اين کهسار سنگش بر فلاخن ميرسد
دعوي دانش بهل از ختم کار آگاه باش
معرفت اينجا بخود هم بعد مردن ميرسد
مقصد سعي ترددها همين واماندگيست
هر که هر جا ميرسد تا نارسيدن ميرسد
زندگي دارد چه مقدار انتظار تيغ مرگ
اندکي تا سرگران شد خم بگردن ميرسد
مشت خاکي (بيدل) از تقليد گردون شرم دار
دست قدرت کي باين برج مثمن ميرسد