دونان که در تلاش گهر دست شسته اند
چون سگ به استخوان چقدر دست شسته اند
بر خوان و هم منتظران بساط حرص
ني خشک ديده اند و نه تر دست شسته اند
جمعي بذلتي که برند از کباب دل
از خود چو شمع شام و سحر دست شسته اند
زين مائده حضور حلاوت نصيب کيست
سيلي خوران بموج خطر دست شسته اند
هستي نفس گداخته نام جرأتست
بي زهره ها همه زجگر دست شسته اند
در چشمه خيال هم آبي نمانده است
ازبسکه رفتگان زاثر دست شسته اند
سير چنار کن که مقيمان اين بهار
از حاصل ثمر چقدر دست شسته اند
دريا تلاطم آينه صحرا غبارخيز
از عافيت چه خشک و چه تر دست شسته اند
رفع کدورت دو جهان سودن کفيست
آزادگان بآب گهر دست شسته اند
هر سبزه تر زبان خروش انا الحناست
خوبان درين حديقه مگر دست شسته اند
تا لب گشوده اند بحرف تبسمت
شيرين لبان زشير و شکر دست شسته اند
(بيدل) کراست آگهي از خود که چون حباب
در طشت واژگونه زسر دست شسته اند