دل شکستي دارد از معموره بر هامون زنيد
چيني مو دار ما را بر سر مجنون زنيد
از خمار عافيت عمريست زحمت ميکشيم
جام ما بر سنگ اگر نتوان زدن در خون زنيد
آه ازان شبنم که خورشيدش نگيرد در کنار
تا عرق دارد جبين بر شرم طبع دون زنيد
سرو اين گلزار پر شهرت نواي بي بريست
بي نقط چند انتخاب مصرع موزون زنيد
خال مشکين نيز با چشم سيه هم نسبت است
ساغر مي گر نباشد حبي از فيو زنيد
بي تميزي اين زمان مضراب ساز عالم است
جاي ني چندي نفس بر رشته قانون زنيد
هيچکس را ذوق تفتيش کسي منظور نيست
نعل بي مقصد روي حيف است اگر واژون زنيد
عالمي دارد خرابات تامل در بغل
خم گريبانست بر تدبير افلاطون زنيد
ديده عبرت نگاهان از کواکب نيست کم
بخيه ها بر جامه عرياني گردون زنيد
گر نفس دزدد هوس تشويش امکان هيچ نيست
اي گهرها مهر بر طومار اين جيحون زنيد
مجلس اوهام تا کي گرم بايد داشتن
يکشرر شوخي بس است آتش درين کانون زنيد
غافلان بايد زشمع آموخت طور عافيت
يکدوساعت سر بجيب از خود قدم بيرون زنيد
جز کفن چيزي نميپوشد عيوب زندگي
رخت مازين لکه خجلت ميکشد صابون زنيد
وعده ديدار تا فردا قيامت ميکند
فال بينش مفت فرصتهاست گر اکنون زنيد
ناله ميگويند تا آن کوچه راهي مي برد
تا نفس باشد چو (بيدل) بر همين افسون زنيد