شماره ٢٧٥: خود سر بمرگ گردن دعوي فرود کرد

خود سر بمرگ گردن دعوي فرود کرد
چون سر نماند شمع قبول سجود کرد
در سعي بذل کوش که اينجا خسيس هم
جان دادنش بحسرت جاويد جود کرد
زان غنچه خموش بآهنگ کاف و نون
سرزد تبسمي که عدم را وجود کرد
چندان خمار درد محبت نداشتم
بوي گلي که زخم مرا مشک سود کرد
اي چرخ زحمت گره کار من مبر
خواهد مه نوت سر ناخن کبود کرد
آئينه دار نقش قدم بود هستيم
هر کس نظر فگند بمن سر فرود کرد
شد آبيار مزرع امکان گداز من
زين انجمن زيان زده ئي شمع سود کرد
خونم بدل زبوي گلش ميدرد نقاب
رنگ آتشي که داشت درين غنچه دود کرد
تا انتظار صبح قيامت امان کراست
کارد رنگ ما نفس سرد زود کرد
هر کس بهر چه ساخت غنيمت شمرد و بس
يأس دوام نوحه مارا سرود کرد
(بيدل) کتاب طالع نظاره خوانده ايم
مژگان هبوط داشت تحير صعود کرد