خاک شد رنگ تنزه گل آثار دميد
جوهر آينه واسوخت که زنگار دميد
دل تهي گشت زخود کون و مکان دايره بست
نقطه تاصفر برامد خط پرکار دميد
ديده بسته گشاد در تحقيقي داشت
مژه برداشتم و صورت ديوار دميد
تخم دل اينقدر افسون امل بار آورد
سبحه ئي کاشته بودم همه زنار دميد
چشم حيران چقدر چشمه معني اثر است
آب داد آينه چندانکه خط يار دميد
هر کجا ريخت وفا خون شهيد تو بخاک
سبزه همچون رگ ياقوت جگر دار دميد
نفس سوخته مشق ادب از خط تو داشت
ناله ما بقد سبزه زکهسار دميد
وضع بي ساخته سايه کبابم دارد
بتکلف نتوان اينهمه هموار دميد
اثر فيض زمعدومي فرصت خجلست
صبح اين باغ نفس در پس ديوار دميد
فرصت ناز شرار آينه عبرت ماست
زين ادبگاه نبايست بيکبار دميد
باز انديشه انشاي که داري (بيدل)
که خط از کلک تو چون ناله زمنقار دميد