شماره ٢٥٦: حسرت زلف توام بود شکستم دادند

حسرت زلف توام بود شکستم دادند
وصل ميخواستم آئينه بدستم دادند
بيخود شيوه نازم که بيک ساغر رنگ
نه فلک گردش ازان نرگس مستم دادند
دل خون گشته که آئينه درد است امروز
حيرتي بود که در روز الستم دادند
صد چمن جلوه ببالد زغبارم تا حشر
که بجولان تو يک رنگ شکستم دادند
فال جولان چه زنم قطره گوهر شده ام
آنقدر جهد که يک آبله بستم دادند
بهر تسليم غبار بهوا رفته من
سجده کم نيست بهر جا که نشستم دادند
چه توان کرد که در قافله عرض نياز
جرس آهنگ دل ناله پرستم دادند
نه فلک دايره مرکز تسليم من است
دستگاه عجب از همت پستم دادند
ناوک همتم از جوشن اسباب گذشت
بتغافل چقدر صافي شستم دادند
(بيدل) از قسمت تشريف ازل هيچ مپرس
اينقدر دامن آلوده که هستم دادند