حريفيهاي عشق از هر کس و ناکس نمي آيد
شناي قلزم آتش زخار و خس نمي آيد
تلاش حرص دون طينت ندارد چاره از دنيا
بغير از رغبت مردار ازين گرگس نمي آيد
زبس سعي تقدم برده است از خود طبايع را
جهان رفته است پيش از هم کسي از پس نمي آيد
ببوئي قانعم از سير رنگ آميزي امکان
عبارتها بکار طبع معني رس نمي آيد
سليماني رها کن مورهم کر و فري دارد
همه گر کوه باشد با صدائي بس نمي آيد
غرور سرکشي افگنده است اين خود پرستانرا
بآن پستي که پيش پا بچشم کس نمي آيد
عروج نشه همت درين خمخانها (بيدل)
برون جوشيست اما از مي نارس نمي آيد