چه غفلت يارب از تقرير يأس انجام مي خيزد
که دل تا وصل ميگويد زلب پيغام مي خيزد
خيال چشم او داري طمع بگسل زهشياري
که اينجا صد جنون از روغن بادام مي خيزد
چسان بيتابي عشاق نگيرد دامن حيرت
که از طرز خرامش گردش ايام مي خيزد
زجوش خون دل بر حلقه آنزلف ميلرزم
که طوفان شفق آخر زقعر شام مي خيزد
زبزم مي پرستان بي توقف بگذر اي زاهد
که آنجا هر که بنشيند زننگ و نام مي خيزد
کرم در کار تست اي بيخبر ترک فضولي کن
که از دست دعا برداشتن ابرام مي خيزد
نه اشک اينجا زمين فرساست ني آهي هواپيما
غبار بي عصائيها باين اندام مي خيزد
سخن در پرده خون سازي به است از عرض اظهارش
که از تحسين اين بيدانشان دشنام مي خيزد
جنون آهنگ صيد کيست يا رب مست بيتابي
که چون زنجير شور از حلقه هاي دام مي خيزد
عروج عشرت است امشب زجوش خم مشو غافل
که صحن خانه مستان بسير بام مي خيزد
نفس سرمايه ئي (بيدل) زسوداي هوس بگذر
سحر هم از سر اين خاکدان ناکام مي خيزد