جهان جنون بهار غفلت زنرگس سرمه ساش دارد
زهر بن مو بخواب نازيم و مخمل ما قماش دارد
اگر دهم بوي شکوه بيرون زرنگ تقرير ميچکد خون
مپرس از ياس حال مجنون دماغ گفتن خراش دارد
چو شد قبول و اثر فراهم زخاک گل ميکند حنا هم
فلک دو روزي غبار ما هم بزير پاي تو کاش دارد
گشاد بند نقاب امکان بسعي بينش مگير آسان
که رنگ هر گل درين گلستان تحير دور باش دارد
بگرد صددشت و در شتابي که قدر عجز رسا بيابي
سر از نفس سوختن نتابي بخود رسيدن تلاش دارد
حذر زتذوير زهدکيشان مخور فريب صفاي ايشان
وضو مکروه خام ريشان هزارشان و تراش دارد
نشسته ام از لباس بيرون دگر چه لفظ و کدام مضمون
بخامشي نيز ساز مجنون هزار آهنگ فاش دارد
سخن بنرمي ادانمودن زوضع شوخي حيانمودن
عرق نياز خطانمودن گلاب بزم معاش دارد
خطاست (بيدل) زتنگدستي بفکر روزي الم پرستي
چو کاسه هر کس بخوان هستي دهن گشود است آش دارد