شماره ٢١٣: جنوني با دل گمگشته از کوي تو مي آيد

جنوني با دل گمگشته از کوي تو مي آيد
دماغ من پريشانست يا بوي تو مي آيد
رم طرز نگاهت عالم ناز دگر دارد
خيالست اينکه در انديشه آهوي تو مي آيد
ندانم دل کجا مينالد از درد گرفتاري
صداي چيني ئي از چين گيسوي تو مي آيد
زغيرت جاي ميناي تغافل تنگ ميگردد
اشارت گر بسير طاق ابروي تو مي آيد
کناري نيست کان سيب ذقن حسرت نبرد آنجا
باين شور جنون غلطيدن از کوي تو مي آيد
گل باغ چه نيرنگست تمهيد جنون من
که بر خود تا گريبان ميدرم بوي تو مي آيد
اگر بر خود نه پيچم بر کدامين وضع دل بندم
درين صورت بيادم پيچش موي تو مي آيد
من و بر آتش دل آب پاشيدن چه حرف است اين
جبين هم گرنم آرد شرمم از خويتو مي آيد
چه آغوش است يارب موجه درياي رحمت را
که هر کس ره ندارد هيچ سو سو يتو مي آيد
بخواب عافيت مختار قدرت باش تا محشر
اگر گرداندني از سعي پهلوي تو مي آيد
دو روز اي موج گوهر حيرت کارت غنيمت دان
رواني رفت از آبي که در جوي تو مي آيد
بگردون کفه قدرت رسيد از دعوي باطل
چه خودسنجي است کز سنگ ترازوي تو مي آيد
کشيدي سر بجيب اما نبردي بوي تحقيقي
هنوز آئينه صيقل خواه زانوي تو مي آيد
چو شمع از تيغ تسليم وفا گردن مکش (بيدل)
اگر سر رفت گور و رنگ بر روي تو مي آيد