شماره ٢١٠: جنون ازبس شکست آبله در هر قدم دارد

جنون ازبس شکست آبله در هر قدم دارد
بناي خانه زنجير ما چون موج نم دارد
ببر قم ميدهد خرمن خيال موج رفتاري
که اعجاز خرامش آب و آتش را بهم دارد
زلعل خامشت رمز تبسم کيست بشگافد
خيالي دست بر چاک گريبان عدم دارد
مداراي زشت رو اميد تحسين از صفاکيشان
که اسباب خوش آمد خانه آينه کم دارد
فضوليهاي اميد اينقدر جان ميکند ورنه
دل الفت پرست ياس از شادي چه غم دارد
بترک جاه زن تا در نگيرد ننگ افلاست
که رنج خودفروشي ميکشد هر کس درم دارد
بلغزش چون ننالد خامه حسرت صرير من
که زنجير سيه بختي بتحريک قدم دارد
زتدبير محبت غافلم ليک اينقدر دانم
که دل تا آتشي در سينه دارد ديده نم دارد
نگه ننگاشت صنع آگهي در ديده اعيان
قلم در نرگسستان يک قلم سهوالقلم دارد
نواي عيش گو خون شود مي با درد سودا کن
نفس با اين بضاعت هر چه دارد مغتنم دارد
اگر دشمن تواضع پيشه است ايمن مشو (بيدل)
بخون ريزي بود بيباک شمشيري که خم دارد