شماره ٢٠٧: جمعي که پر بفکر هنر در شکسته اند

جمعي که پر بفکر هنر در شکسته اند
آئينه ها بزينت جوهر شکسته اند
جرأت ستاي همت ارباب فقر باش
کز گرد آرزو صف محشر شکسته اند
با شوکت جنون هوس تخت جم کراست
ديوانگان در آبله افسر شکسته اند
بيماري مواد طمع را علاج نيست
صفراي حرص در جگر زرشکسته اند
در محفلي که آفت سازش سلامت است
آسايش از دلي که مکرر شکسته اند
کم فرصتي کفيل شکست خمار نيست
تا شيشه سرنگون شده ساغر شکسته اند
تغيير وضع ما اثر ايجاد وحشتي ست
دامان گل برنگ برابر شکسته اند
از گردنم سرشته چه خيزد بغبر عجز
مائيم و پهلوئي که به بستر شکسته اند
انديشه غبار دل ما که مي کند
خوبان هزار آينه در بر شکسته اند
محمل کشان برق نفس را سراغ نيست
گرد سحر بعالم ديگر شکسته اند
گردون غبار ديده همت نميشود
عشاق دامن مژه برتر شکسته اند
پرواز کس بدامن نازت نميرسد
گلهاي اين چمن چقدر پرشکسته اند
(بيدل) همين نه ما و تو نوميد مطلبيم
زين بحر قطرها همه گوهر شکسته اند