چشميکه بران جلوه نظر داشته باشد
يارب بچه جرأت مژه برداشته باشد
هر دل که ززخم تو اثر داشته باشد
صد صبح گل فيض ببر داشته باشد
عمريست دکان نفس سوخته گرم است
از آه من آئينه خبر داشته باشد
با پرتو خورشيد کرم سهل حسابيست
گر شبنم ما دامن تر داشته باشد
دل توشه کش و هم حبابست درين بحر
اميد که آهي بجگر داشته باشد
جا بر سر دوشست کسي را که درين بزم
با ما چوسبو دست برداشته باشد
از تيغ نگاهت دل آئينه دو نيم است
هر چند زفولاد سر داشته باشد
ما را بادبگاه حضورت چه پيام است
قاصد مگر از خويش خبر داشته باشد
از وحشت ما بر دل کس نيست غباري
يکذره طپيدن چقدر داشته باشد
اي بيخبر از عشق مجو ساز سلامت
جز سوختن آتش چه هنر داشته باشد
ناکام فسرديم چو خون در رگ ياقوت
رنگي ندميديم که پرداشته باشد
(بيدل) خلف سلسله عبرت امکان
جز مرگ چه از ارث پدر داشته باشد