تو شمشير حقي هر کس زغفلت با تو بستزد
همان در کاسه سر خون او را کردنش ريزد
دعاي بيدلان از حق اميد اين اثر دارد
که يارب آتش از بنياد اعداي تو برخيزد
بهر جا در رسد آوازه کوس ظفر جنگت
همه گر شير باشد زهره اش چون آب ميريزد
غبار موکبت هر جا نمايد غارت آهنگي
حسود از بي پر و بالي بدوش رنگ بگريزد
ببالد آفتاب اقتدار از چرخ اقبالت
بفرق دشمن جاهت فلک خاک سيه بيزد