شماره ١٧٩: تدبير عنان من پرشور نگيرد

تدبير عنان من پرشور نگيرد
هر پنبه سر شيشه منصور نگيرد
دارد زسرو برگ غنا دامن فقرم
چيني که بموئي سر فغفور نگيرد
در خلق خجالت کش تحصيل کمالم
بر خرمن من خورده مگر مور نگيرد
با من چو کلف بخت سياهي است که صد سال
در ماهش اگر غوطه دهم نور نگيرد
نزديک تر آئيد سرابم نه محيطم
معيار کمالم کسي از دور نگيرد
محرومي شوق «ارني » سخت عذابيست
جهديکه خروش توره طور نگيرد
عرياني از اسباب جهان مغتنم انگار
تا بند گريبان تو هر گور نگيرد
قطع امل الفت دل عقد محال است
چندان ببر اين تاک که انگور نگيرد
اي مرده دل آرايش مرقد چه تمناست
نام تو همان به که لب گور نگيرد
بر منتظر وصل مفرما مژه بستن
انصاف قدح از کف مخمور نگيرد
(بيدل) هدف ناوک آفات بزرگيست
مه تا بکمالش نرسد نور نگيرد