تا مقابل بر رخ آن شعله پيکر ميشود
جوهر آئينها بال سمندر ميشود
گرچنين دارد اثر نيرنگ سوداي خطش
صفحه خورشيد هم محتاج مسطر ميشود
حسن و عشق آنجا که با هم جوش الفت ميزند
نور شمع آئينه و پروانه جوهر ميشود
در محبت نيز رنگ زرد دارد اعتبار
هر کسي را شمع عزت روشن از زر ميشود
مژده اي کوشش که از طوفان عالمگير شوق
خاک ساحل مرده ما هم شناور ميشود
در هوايت نامه آهي گر انشا ميکنم
رنگم از بيطاقتي بال کبوتر ميشود
ميفزايد رونق قدر من از طعن خسان
تيغ تمکين مر از نگار جوهر ميشود
بي نصيبان را هدايت مايه گمراهي است
سايه رنگش در فروغ مه سيه تر ميشود
سعي پيري کم نسازد دستگاه مستيم
از خميدن پيکر من خط ساغر ميشود
در بساط پاک بازان خجلت آلودگيست
گربه آب ديده طرف دامني تر ميشود
نسخه ما را ورق گرداندني در کار نيست
دفتر گل رنگ اگر گرداند ابتر ميشود
بي ندامت نيست (بيدل) وحشت اهل حيا
اشک را از ترک تمکين خاک بر سر ميشود