شماره ١٦٤: تازچمن دماغ را بوي بهار ميرسد

تازچمن دماغ را بوي بهار ميرسد
ضبط خودم چه ممکن است نامه يار ميرسد
گوش دل ترانه ام ميکده جنون کنيد
ناله بياد آن نگه نشه سوار ميرسد
شوخي وضع چشم و لب گشت بکثرتم سبب
زين دو سه صفر بي ادب يک بهزار ميرسد
چند باين شگفتگي مسخره هوس شدن
از گل و لاله عمرهاست خنده ببار ميرسد
گردن سعي هر نهال خم شده زير بار حرص
با ثمر غنا همين دست چنار ميرسد
ماتم فرصت نفس رهبر هيچکس مباد
صبح بهر کجا رسد سينه فگار ميرسد
تا دل ما سپند نيست گرد نفس بلند نيست
بعد شکست ساز ما زخمه بتار ميرسد
درس کتاب معرفت حوصله خواه خامشيست
گر سخنت بلند شد تا سردار ميرسد
باعث حرف و صوت خلق تنگي جاي زندگيست
اينکه تو ميزني نفس دل بفشار ميرسد
پايه فرصت طرب سخت بلند چيده اند
تا بدماغ ميرسد نشه خمار ميرسد
بر تب و تاب کر و فر ناز مچين که تا سحر
شمع بداغ ميکشد فخر بعار ميرسد
پاي شکسته تا کجا حق طلب کند ادا
دست فسوس هم بما آبله دار ميرسد
آه حزيني از دلي گر شود آشناب لب
مژده بدوستان بريد (بيدل) زار ميرسد