تا دم تيغت بعرض جلوه عريان مي شود
خون زخم من چو رنگ از گل نمايان مي شود
گر چمن زين رنگ ميبالد بياد مقدمت
شاخ گل محمل کش پرواز مرغان مي شود
تا نشاند بر لب تيغ تو نقش جوهري
در دهان زخم عاشق بخيه دندان مي شود
ترک خودداريست مشکل ورنه مشت خاک ما
طرف داماني گرافشاند بيابان مي شود
هر که رفت از ديده داغي بر دل ما تازه کرد
در زمين نرم نقش پا نمايان مي شود
کينه مي يابد رواج از سرد مهريهاي دهر
آبروي آتش افزون در زمستان مي شود
کلفت اسباب رنج طبع حرص اندودنيست
خار و خس در ديده گرداب مژگان مي شود
صافي دل را زيارتگاه عبرت کرده اند
هر که ميرد خانه آئينه ويران مي شود
حاکم معزول را از بيوقاري چاره نيست
زلف در دور هجوم خط مگس ران مي شود
اشک در کار است اگر ما رنگ افغان باختيم
هر چه دل گم ميکند بر ديده تاوان مي شود
شعله ما هر قدر خاکستر انشا ميکند
جامه عرياني ما را گريبان مي شود
دستگاه هستي از وضع سحر ممتاز نيست
گردي از خود مي فشاند هر که دامان مي شود
کاهشم چون شمع مفت دستگاه حيرت است
نيست بي سود تماشا آنچه نقصان مي شود
تا تواني (بيدل) از مشق فنا غافل مباش
مشکل هر آرزو زين شيوه آسان مي شود