شماره ١٤٤: بي زنگ درين محفل آئينه نميباشد

بي زنگ درين محفل آئينه نميباشد
آن دل که تهي باشد از کينه نميباشد
هر جلوه که در پيش است گردش بقفا درياب
فردائي اين عالم بي دينه نميباشد
مجنون بکه دل بندد حسرت بچه پيوندد
در کسوت عرياني اين پنبه نميباشد
حيف است کشد فرصت دردسر مخموري
در هفته ميخواران آدينه نميباشد
يکريش بصد کوثر ارزان نکني زاهد
در چارسوي جنت پشمينه نميباشد
ياران مژه برداريد مفت است فلکتازي
اين منظر حيرت را يک زينه نميباشد
در کارگه تجديد يکدست چمن سازيست
تقويم بهار اينجا پارينه نميباشد
هر گوهر ازين دريا دارد صدف ديگر
دل در کف دلدار است در سينه نميباشد
گو اهل سخن (بيدل) سامان غنا خواهند
چون نسخه اشعارت گنجينه نميباشد