پير خميازه کش وضع جوان ميباشد
حسرت تير در آغوش کمان ميباشد
نوبهار چمن عمر همين خاموشيست
گفتگو صرصر تمهيد خزان ميباشد
غفلت از منتظر وصل خيالي است محال
چشم اگر بسته شود دل نگران ميباشد
رهبر عالم بالاست خيال قد يار
خضر اين باديه چون سرو جوان ميباشد
قطع زنجير زمجنون تو نتوان کردن
موج جزو بدن آب روان ميباشد
چه خياليست نوائي زتمنا نکشيم
که نفس رشته قانون فغان ميباشد
سخت دور است ازين دامگه آزادي ما
مژه از بيخبري بال فشان ميباشد
خاطر نازک ما ايمن از آفات نشد
سنگ در کارگه شيشه گران ميباشد
سر تسليم سبک مايه به بي قدريهاست
جنس ما را بکف دست دکان ميباشد
بلبل طفل مزاجم بکجا دل بندم
گل اين باغ زرنگين قفسان ميباشد
کج ادا يا نه بارباب مطالب سر کن
راستي بر دل اين قوم سنان ميباشد
چشم تاواکني از خويش برون تاخته ايم
صورت آئينه دامن بميان ميباشد
صاف مشرب دو زباني نپسندد (بيدل)
هر چه در دل بلب آب همان ميباشد