شماره ١١٥: بناي حرص بمعراج مدعا نرسيد

بناي حرص بمعراج مدعا نرسيد
گذشت از فلک اما به پشت پا نرسيد
دماغ جاه بکيفيت حضور نساخت
بسر بلندي اين بامها هوا نرسيد
نفس بفهم پيام ازل نکرد وفا
رسيده و دمي اما دماغها نرسيد
ندامت است چمن ساز نوبهار اميد
چه رنگ بست بدستيکه اين حنا نرسيد
شکست چيني دل بر فلک رساند ترنگ
ولي چسود بگوش من اين صدا نرسيد
ادب پرستي ازين بيشتر چه ميباشد
دوچار او نشد آئينه تا بما نرسيد
غرض رساندن پيغام نارسائي بود
رسيد قاصد ما هر کجا دعا نرسيد
چو ياس مرجع اميد نارسا يا نيم
بما رسيد تلاشيکه هيچ جا نرسيد
مرا زغيرت تحقيق رشک مي آيد
بفطرتيکه بهر کس رسيد وانرسيد
زصبح هستي ما شبنمي بهار نکرد
بخنده رفت گل و نوبت حيا نرسيد
بساط علم گر و تازي دلايل داشت
خدنگ کس بنشان تا نشد خطا نرسيد
زکارگاه تجدد عيان نشد (بيدل)
جز اينقدر که کس اينجا بانتها نرسيد