بعد ازينت سبزه خط در سياهي ميرود
اي زخود غافل زمان خوش نگاهي ميرود
ميشود سر سبزي اين باغ پامال خزان
خوشدليهايت بگر درنگ کاهي ميرود
با قد خم گشته فکر صيد عشرت ابلهيست
همچو موج از چنگ اين قلاب ماهي ميرود
چاره دشوار است در تسخير وحشت پيشگان
نگهت گل هر طرف گرديد راهي ميرود
جان به پيش چشم بيباکت ندارد قيمتي
رايگان اين گوهر از دست سپاهي ميرود
سرخوش پيمانه ناز محيط جلوه ايم
موج ما از خود بدوش کج گلاهي ميرود
نيست صابون کدورتهاي دل غير از گداز
چون شود خاکستر از آتش سياهي ميرود
صيقل زنگار کلفتها همين آه است و بس
ظلمت شب با نسيم صبحگاهي ميرود
کيست گردد مانع رنگ از طواف برگ گل
خون من تا دامنت خواهي نخواهي ميرود
از خط او دم مزن (بيدل) که اين حرف غريب
بر زبان خامه صنع الهي ميرود