بسکه بيمار تو بر بستر غم يکرو ماند
ياد گرداندن اگر داشت ته پهلو ماند
زندگي رفت ولي پاس وفا را نازم
کز قد خم بسرم سايه آن ابرو ماند
چون مه نو همه را پيش کماندار قضا
تيغ جرأت سپر افگند و خم بازو ماند
تا قيامت اثر ننگ فضولي باقيست
چيني مجلس فغفور شکست و مو ماند
همه رفتند ازين باغ و طلب در کار است
آنچه از فاخته ها ماند همين کوکو ماند
باز ميداردت از هرزه دوي کسب کمال
نافه چون پخته شد از همرهي آهو ماند
گردن از جيب چه تصوير برارم يارب
رنگ در خامه نقاش سرزانو ماند
اي حباب آئينه حسن وقار توحياست
چون عرق ريختي از چهره نخواهد رو ماند
همچو عکسي که برد سادگي از آينها
هر چه در طبع تو جا کرد تو رفتي او ماند
فوت فرصت المي نيست که زايل گردد
رنگها رفت و به تشويش دماغم بو ماند
من گم کرده بضاعت بچه نازم (بيدل)
دلکي بود ازين پيش دران گيسو ماند