شماره ٩٨: پر هما چه کند بخت اگر دگرگون شد

پر هما چه کند بخت اگر دگرگون شد
اطاقه است دم ماکيان چو واژون شد
در اهل مزبله کسب کمال کناسيست
نبايد اينهمه مقبول عالم دون شد
جنون حرص پس از مرگ نيز در کار است
هزار گنج ته خاک ملک قارون شد
فسانه تو اگر موجد عدم نشود
مبرهن است که ليلي نماند و مجنون شد
بگفتگو مده از کف حضور جمعيت
عنان گسست چو از دانه ريشه بيرون شد
دليل عزت موج گهر خموشي بود
بسکته ساخت نفس تا کلام موزون شد
حصول آبله پا مزد بي سروپائيست
کفيل اين گهرم سعي کوه و هامون شد
عروج عالم اقبال بيخودي دگر است
بگردش آنچه زرنکم پريد گردون شد
نواي ساز رعونت قيامت انگيز است
بخدمت رگ گردن نميتوان خون شد
بهار غيرت مرد آبياري خون داشت
عرق چکيد بکيفيتي که گلگون شد
زمان فرصت هر چيز مغتنم شمريد
که تا بحشر نخواهد شد آنچه اکنون شد
بران ستمزده (بيدل) زعالم اوهام
چه ظلم رفت که مجنون نشد فلاطون شد