بر دستگاه اقبال کس خيره سرنگردد
اين خط نميتوان خواند تا صفحه برنگردد
ايخواجه بي نيازي موقوف خود گدازيست
تسکين تشنه کامي آب گهر نگردد
حيف است موج آزاد نازد بقيد گوهر
بي قدر داني ئي نيست پائي که سر نگردد
وحشت بهار شو قيم بي برگ وساز اسباب
پرواز رنگ اين باغ مرهون پر نگردد
ننگ وفاست دعوي در مشرب محبت
چشمي بهم رسانيد کز گريه تر نگردد
تسکين طلب جهاني مست جنون نوائيست
لب از فغان نبندد ني تا شکر نگردد
در فکر چرخ و انجم جهد تغافل اولي است
تا دانه ات بغربال پر در بدر نگردد
تحقيق نقطه دل از علم و فن مبراست
پرکار همت اينجا گرد هنر نگردد
در بيخودي نهفته است بوي بهار وصلش
دور است قاصد ما تا رنگ برنگردد
آشوب غفلت ما ظلم است بر قيامت
يارب شبيکه داريم ننگ سحر نگردد
در کارگاه تسليم کو عزت و چه خواري
خورشيد بي نياز است گر خاک زر نگردد
همت درين بيابان سرمنزل قرين است
(بيدل) تو در طلب باش گو راه سر نگردد