بپرهيز از حسد تا فضل يزدانت قرين باشد
که مرحوم است آدم هر قدر شيطان لعين باشد
مگو در جوش خط افزوني حسن است خوبانرا
زبان کفر هر جا شد دراز از نقص دين باشد
محبت محو کرد از دل غبار وهم اسبابم
به پيش شعله کي بر چهره خاشاک چين باشد
نمايانم برنگ سايه از جيب سيه روزي
چه باشد رنگ من يارب اگر آئينه اين باشد
بصد مژگان فشاندن گرد اشکي رفته ام از دل
من و نقدي که بيرون راند صد آستين باشد
بلوج حيرتم ثبت است رمز پرده امکان
مثال خوب و زشت آئينه را نقش نگين باشد
دران مزرع که حسنت خرمن آراي عرق گردد
بپروين ميرساند ريشه هر کس خوشه چين باشد
نسيم از خاک کويت گر غباري بر سرم ريزد
بکام آرزويم حاصل روي زمين باشد
ندارد دامن دشت جنون از گرد پروائي
دل عاشق چرا از طعنه مردم حزين باشد
دو روزي از هوس تاريکي دنيا گوارا کن
چراغ خانه زن بود ذوق انگبين باشد
کف دست توانائي بسودنها نمي ارزد
مکن کاريکه انجامش ندامت آفرين باشد
زسير آب و رنگ اين چمن دل جمع کن (بيدل)
که هر جا غنچه گرديدي گلت در آستين باشد