بار ما عمريست دوش چشم حيران ميکشد
محمل اجزاي ما چون شمع مژگان ميکشد
ناتوانان مغتنم داريد وضع عاجزي
کز غرور طاقت آسودن بجولان ميکشد
ما ضعيفان آنقدرها زحمت ياران نه ايم
سايه باري دارد اما هر کس آسان ميکشد
هيچکس در مزرع امکان قناعت پيشه نيست
گر همه گندم بود خميازه نان ميکشد
صلح و جنگ عرصه غفلت تماشاکردنيست
تير در کيش است و خلق از سينه پيکان ميکشد
دوري انس است استعداد لذتهاي خلق
طفل ميبرد زشير آندم که دندان ميکشد
التفات رنگ امکان يکقلم آلودگيست
مفت نقاشي کزين تصوير دامان ميکشد
وحشت آهنگي زفکر خويش بيرون آ که شمع
پازدامن تا کشد سر ازگريبان ميکشد
محو او را هر سر مو يکجهان باليدن است
گاه حيرت داغم از قدي که مژگان ميکشد
ميروم ازخويش و جز حيرت دليل جهد نيست
وحشتم در خانه آئينه ميدان ميکشد
جسم گر شد خاک (بيدل) رفع اوهام دوئيست
شخص از آئينه گم کردن چه نقصان ميکشد