با اين خرام ناز اگر آن مست ميرود
رنگ حنا بحيرتش از دست ميرود
کسب کمال آينه دار فروتني است
موج گهر زشرم غنا پست ميرود
خلق جنون تلاش همان براميد پوچ
هر چند سعي پيش نرفتست ميرود
آسودگي چو ريگ روانم چه ممکنست
پاي طلب گر آبله هم بست ميرود
خواهي بسير لاله و خواهي بگشت گل
با دامن تو هر که نه پيوست ميرود
اشکم برنگ سيل درين دشت عمرهاست
بيتاب آن غبار که ننشست ميرود
ببکار نيست دور خرابات زندگي
هر کس زخويش تا نفسي هست ميرود
تا کي بگفتگو شمري فرصتي که نيست
اي بي نصيب ماهيت از شست ميرود
(بيدل) دگر تظلم حرمان کجا برم
من جرأتي ندارم و او مست ميرود