اينکه در دير غمت دم سرد پيدا کرده اند
دل نداري ورنه دل از درد پيدا کرده اند
هيچکس از اختراع اين بساط آگاه نيست
رنگ ميبازيم و ياران نرد پيدا کرده اند
گم شده است آثار همت ها بگرد جست وجو
تادرين صحرا سراغ مرد پيدا کرده اند
منکر بيدست و پائيهاي معذوران مباش
عاجزان کاري که نتوان کرد پيدا کرده اند
برده اند از موج گوهر پيچ و تاب اشتراک
مصرع ما را زتضمين فرد پيدا کرده اند
ماجراي خامشان نشنيده ميبايد شنيد
بي زبان را نفس پرورد پيدا کرده اند
چون نگاه چشم آهو عمر در وحشت گذشت
خانه را اينجا بيابان گرد پيدا کرده اند
ياد ما کن گر بسير نرگسستانت سريست
رنگ بيماران چشمت زرد پيدا کرده اند
ميدهندم دل بهر آئين که مي آيند پيش
نازنينان طرفه ره آورد پيدا کرده اند
زان بهارم مژده بوي خرامي ميرسد
رنگهاي رفته (بيدل) گرد پيدا کرده اند