شماره ٥٤: اينقدر اشک بديدار که حيران گل کرد

اينقدر اشک بديدار که حيران گل کرد
که هزار آينه ام بر سر مژگان گل کرد
عالمي را زدل خسته بشور آوردم
ناله ئي داشتم آخر به نيستان گل کرد
نيست جز برگ گل آئينه کيفيت رنگ
خون من خواهد ازان گوشه دامان گل کرد
گر چنين ميکندم طرز نگاه تو هلاک
سبزه خواهد زمزارم همه مژگان گل کرد
ريشه باغ حيا غنچه بهار است امروز
زان تبسم که لبت کاشت نمکدان گل کرد
نتوان داغ تو پوشيد بخاکستر ما
کچه فاخته خواهد زگريبان گل کرد
پرتو شمع فراهم نشود جز بفنا
رنگ جمعيت ما سخت پريشان گل کرد
حيرتم کشت که ديروز بصحراي عدم
خاک بودم نفس از من بچه عنوان گل کرد
سعي اشکيم دويدن چه خيال است اينجا
لغزشي بود زما آبله پايان گل کرد
غير وحشت گلي از وضع سحر نتوان چيد
هر که بوئي زنفس يافت پرافشان گل کرد
اول و آخر هر جلوه تماشا دارد
نقش پا گل کن اگر آينه نتوان گل کرد
(بيدل) از منت دامان کسي تر نشديم
شمع ما را نفس سوخته آسان گل کرد