امروز ناقصان بکمالي رسيده اند
کز خودسري بحرف سلف خط کشيده اند
انکار کاملان همه را نقل مجلس است
ناکس گمان برد که بمعني رسيده اند
اين امت مسيلمه زافسون يکدو لفظ
در عرصه شکست نبوت دويده اند
از صنعت محاوره لوليان فارس
هندوستانيان بتمغل خزيده اند
سحر است روستائي و انگار شهريان
جولاه چند رشته بگردون تنيده اند
از حرف شان تري نتراود چه ممکن است
دون فطرتان سفال نو آب ديده اند
بيحاصلي زصحبت شان خاک ميخورد
چون بيد اگر بهم زتواضع خميده اند
هر جا رسيده اند بترکيب اتفاق
چون زخمهاي کهنه نداوت چکيده اند
هر گاه وارسي بعروج دماغ شان
در زير پا چو آبله بر خويش چيده اند
پيران اين گروه بحکم وداع شرم
بي شبنم عرق همه صبح دميده اند
پاس ادب مجوز جوانان که يکقلم
از تخت و فوق چشم و دبرها دريده اند
گويا عفف تراش و خموشان طپش تلاش
خورد و بزرگ يک سگ عقرب گزيده اند
انصاف آب مي خورد از چشمه سار فهم
خر کرهاکرند و سخن کم شنيده اند
در خبث معني ئي که تنزه دليل اوست
لب باز کرده اند بحديکه ريده اند
(بيدل) درين مکان زادب دم زدن خطاست
شرمي که لوليان همه تنبک خريده اند