شماره ٣٤: اگر معشوق بيمهر است و گر عاشق وفا دارد

اگر معشوق بيمهر است و گر عاشق وفا دارد
تماشا مفت ديدنها محبت رنگها دارد
شرار کاغذ ما خنده دندان نما دارد
طربها وقف بيتابي که آهنگ فنا دارد
بواماندن نکردم قطع اميد زخود رفتن
شکست بال اگر پرواز گم کرده صدا دارد
زبس مطلوب هر کس بي طلب آماده است اينجا
اجابت انفعال از شوخي دست دعا دارد
درين محفل زبونيم آنقدر از سستي طالع
که رنگ ناتواني هم شکست کار ما دارد
بصد جا کرده سعي نارسا منزل تراشيها
وگرنه جاده دشت طلب کي انتها دارد
که ميخواهد تسلي از غبار وحشت آلودم
که چون صبح اين کف خاکستر آتش زير پا دارد
سبب کم نيست گر بر هم زني ربط تعلق را
چو مژگان هر که برخيزد زخود چندين عصا دارد
حقيقت واکش نيرنگ هر سازيست مضرابي
تو ناخن جمع کن تا زخم ما بيني چها دارد
بخجلت تا نبايد وام معذوري اداکردن
نماز محرمان پيش از قضا گشتن قضا دارد
زحرص منعمان سعي گدا هم کم مدان (بيدل)
که خاک از بهر خوردن بيش از آتش اشتها دارد