شماره ١٣: از حقه دهانش هر گه سخن برايد

از حقه دهانش هر گه سخن برايد
آب از عقيق ريزد در از عدن برايد
از شوق صبح تيغش مانند موج شبنم
گلهاي زخم دل را آب از دهن برايد
از روي داغ حسرت گر پنبه باز گيرم
با صد زبانه چون شمع از پيرهن برايد
بيند زبار خجلت چون تيشه سرنگوني
بر بيستون در دم گر کوهکن برايد
وصف بهار حسنش گر در چمن بگويم
چون بلبل از گلستان گل نعره زن برايد
تار نگه رساند نظاره را برويش
هر کس ببام خورشيد با اين رسن برايد
(يدل) کلام حافظ شد هادي خيالم
دارم اميد کاخر مقصود من برايد