از تغافل زدني ترک سبب بايد کرد
روز خود را بغبار مژه شب بايد کرد
گرد وارستگي کوي فنا بايد بود
خاک در ديده اند وه و طرب بايد کرد
همچو آئينه اگر دست دهد صافي دل
جوهر ناطقه شيرازه لب بايد کرد
کهنه مشق خط امواج سرابيم همه
عينک از آبله پاي طلب بايد کرد
اشک اگر شيشه ازين دست بهم برچيند
مژه را روکش بازار حلب بايد کرد
تا شود طبع تو آئينه تحقيق وفا
خلق را صيقل زنگار غضب بايد کرد
دم صبحي مگر افسون تباشير دمد
شمع ما را همه شب خدمت تب بايد کرد
ديده ئي را که چمن پرور ديدار تو نيست
بتماشاي گل و لاله ادب بايد کرد
آنقدر شيفته نرگس خمار توام
که زخاکم بقدح آب عنب بايد کرد
يک تحير دو جهان در نظرت ميسوزد
آتش از خانه آئينه طلب بايد کرد
دل و دانش همه در عشق بتان بايد باخت
خويش را (بيدل) ديوانه لقب بايد کرد