شماره ٣: احتياجيکه سر مرد بخم مي آرد

احتياجيکه سر مرد بخم مي آرد
آبرو مي برد و جبهه نم مي آرد
همه کس گرسنه حرص بذوق سيريست
رنج باري که کشد پشت شکم مي آرد
ترک سيم و درم از خلق چه امکان دارد
پشت دست است که ناخن زعدم مي آرد
کامجويان طلب همت از افسوس کنيد
که زاسباب جهان دست بهم مي آرد
گل اين باغ زنيرنگ شگفتن افسرد
باخبر باش که شادي هم غم مي آرد
در وفا منکر انجام محبت نشوي
برهمن آتشي از سنگ صنم مي آرد
بلبلان دعوت پروانه بگلشن مکنيد
رنگ گل تاب پر سوخته کم مي آرد
جرس قافله عشق خروش هوس است
نيست جز گرد حدوث آنچه قدم مي آرد
آنسوي خاک نبرديم سراغ تحقيق
قاصد ما خبر از نقش قدم مي آرد
اي بنايت هوس ايجاد کن دوش حباب
نفست گر همه بار است که خم مي آرد
تو دلي جمع کن اين تفرقه ها اينهمه نيست
سر صد رشته همين عقده بهم مي آرد
همه جا مفت بر خال زيادي (بيدل)
طاس اين نرد براي تو چه کم مي آرد