اتفاق است آنکه هر دشوار را آسان نمود
ورنه از تدبير يک ناخن گره نتوان گشود
گر بشهرت مايلي با بي نشاني ساز کن
دهر نتواند نمودن آنجه عنقا وانمود
آرزو از نفي ما اثبات يار ايجاد کرد
هر چه از آثار مجنون کاست بر ليلي فزود
صافي دل تهمت آلود کلف شد از حسد
رنگ آب از سيلي امواج ميگردد کبود
حيف طبعي کز وبال کبر و کين آگاه نيست
خاک ريزيد از مزاري چند در چشم حسود
راحت اين بزم بر ترک طمع موقوف بود
دستها بر هم نهاديم از طلب مژگان غنود
حسن يکتا (بيدل) از تمثال دارد انفعال
جاي زنگارت همين آئينه مي بايد زدود