روزي بدمستي کرده بود در عذر آن گويد

خداوند که داند خواست عذر لطف دوشينت
چه سازم وز که خواهم يارب امروز اندرين ياري
ندارد بنده استحقاق اين چندين خداوندي
وليکن تو خداوندا خداوندي آن داري
به مستي خارجي ها کرده ام چندان که از خجلت
نمي يارم که عذري خواهم امروزت به هشياري
اگرچه دم نمي يارم زدن ليکن چنانک آيد
به شوخي مي برم در پيش تو لنگي به رهواري
به چيزي ديگر اين تشريف را تشبيه نتوان کرد
حديث مصطفي مي دان و بو ايوب انصاري