شراب خواهد

اي بر سر سروران يگانه
بحر کرم تو بي کرانه
سيمرغ جلالت تو کرده
بر قبه عرش آشيانه
مي گير جهان به روي خنجر
مي بخش به پشت تازيانه
گر قصه بنده را کني گوش
آن سود ترا بود زيان نه
در خانه نشسته بود داعي
مخمور ز باده شبانه
در کنج خزيده چون کشيشي
آتشکده کرده تاب خانه
وز بهر شراب لعل در پيش
سيب و به و نقل خسروانه
وز بهر کباب کرده بر سيخ
کبک و بط و تيهو و سمانه
ساقي و شراب و شاهد خوب
شمعي دو نهاده در ميانه
زين جمله که گفته ام ندارم
جز سبلت و ريش ابلهانه
از مير شراب و شاهد و شمع
دريوزه کنم بدين بهانه
اسباب معاشرت مهيا
از لوح کمانچه و چغانه
طنبور و کتاب و نرد و شطرنج
چنگ و دف و ناي و شاخ و شانه
بنهاد به پيش انوري را
گنجشک و کبوتر کلانه