از بزرگي مسحي و رانين خواهد

حسام دولت و دين اي خداي داده ترا
جمال احمد و جود علي و نام حسين
نهاد آدم لفظ و تو چون مراد از لفظ
سواد عالم عين و تو چون سواد از عين
عنايت ازلي صورت تو چون بنگاشت
نوشت نسخه روشن ز حاصل کونين
سعادت فلکي طينت تو چون بسرشت
نمود از دل و دست تو مجمع البحرين
رخ تو آب حياتست و تشنه تر هر روز
به ديدن تو خداوند صد چو ذوالقرنين
چو ذکر جاه تو کردند آسمان من هو
چو عرض قدر تو دادند اختران من اين
ز حسب حال در اين قطعه رمزکي بشنو
چنان که بينک رفتست دي پرير، وبين
مرا که طوطي نظمم در اين چنين وحلي
چو چوژه پاي به گل درنباشد آخر شين
اگرچه بط و همايم کند کرامت تو
بچه به زيور مسحي و زينت رانين
شوم چو هيات کبک دري سراسر زيب
شوم چو پيکر طاوس نر سراسر زين
کنم چو فاخته در گردن از سپاس تو طوق
از آنکه هست درين گردن آفرين تو دين
سرايمت همه جايي به شکر بلبل وار
وگرنه نايبه کش بادم از غراب البين
بقات باد بخوبي و خرمي چندان
که ابجدش ننهد بار جز به منزل غين
حسود جاه ترا آن الم که در همه عمر
حنين او نکند کم علاجهاي حنين