پيراهن کتان سنبلي از فريدالدين کاتب خواهد

اي پايه دانش از دلت عالي
وي ديده بخشش از کفت روشن
آمال و نسيم و بوي خلق تو
يعقوب و نسيم و بوي پيراهن
پيراهن مدت تو دوران را
تا حشر فرو گرفته پيرامن
همچون زه و جيب قدر و رايت را
دست مه و آفتاب در گردن
ايام گريز پاي سرگردان
بر پاي تو سر نهاده چون دامن
آيا به چه فن توانمت ديدن
اي در همه فن چو مردم يک فن
از جيب کتان سنبليي تو
سر برزده قلتباني يعني من