در مرثيه

اي جهانت به مهر دل جويان
آسمان هم در اين هوس پويان
مويه گر گشته زهره مطرب
بر جهان و جهانيان مويان
عمر خوش خوي روترش کرده
بي تو بر زندگان چو بدخويان
کرده اجرام ماتمت بر وي
چرخ رايان مشتري رويان
من ز حج زيارتت عاجز
وانگه آن کعبه را به جان جويان
روزم از دود آتش تقدير
تيره چون طره سيه مويان
خوانم از نعمت تو بود و نهاد
در کمي روي و داردش روي آن
زانکه پيوسته مردم چشمم
هست روي از غمت به خون شويان
اي که مستور عدت کف تست
قطره در ابر همچو بي شويان
نور و ظلمت ز پويه قدمت
خاک کيوت چو عاشقان بويان
نفس تو تازيان و در منزل
تازه گلهاي ارجعي رويان
تو و سکان سده در نسبت
همه همشهريان و هم کويان
عرش رخ در جنابت آورده
قدس الله روحه گويان