التماس کفش کند

فخر دين يک التماسست از توام
روزها شد تا همي پنهان کنم
خرده اکنون در ميان خواهم نهاد
بر تو و بر خويشتن آسان کنم
کبشکي داري اگر بخشي به من
خويشتن در پيش تو قربان کنم
شکرهاي آن کنم وانگاه چه
تا به کي تا کائنا من کان کنم
ور بفرمايي که دندان برکشم
سهل باشد برکشم فرمان کنم
بر ميانم گر معد نبود خلال
چوبکي يابم که در دندان کنم
ليک از اين پس در ميان دوستانت
بس مساوي کز براي آن کنم
چيزهايي گويمت حقا که سگ
نان نبويد نيز اگر بر نان کنم