در مديح

اي خداوندي که کمتر بنده در فرمان تو
آسمان ابلق است و روزگار آبنوس
گشته قدرت را سر گردون گردان پايمال
کرده دستت را لب خورشيد رخشان دستبوس
خاک طوس از نعل يک ران تو باشد پر هلال
آسمان هر ساعتي گويد که آوخ اي فسوس
کاشکي در ابتداي آفرينش کردگار
بنده را فرموده بودي تا که بوسد خاک طوس
سر زلفت بجز دست تو حيفست
لب لعلت به بوس جز تو افسوس
سر زلف تو باري هم تو مي کش
لب لعل تو باري هم تو مي بوس