در هجا

دي از کسان خواجه بکردم يکي سؤال
گفتم به خوان خواجه نشينند چند کس
گفتا به خوان خواجه نشيند دو کس مدام
از مهتران فرشته و از کهتران مگس
صاحبا به هر رهي يک قدري مي بفرست
نه از آن مي که بود در خور پيمانه وطاس
زان مي بي شر و بي شور که بي سيمان را
ساغر او کف دستست وصراحي کرياس
خواهي که بهين کار جهان کار تو باشد
زين هردو يکي کار کن از هر چه کني بس
يا فايده ده آنچ بداني دگري را
يا فايده گير آنچ نداني ز دگر کس