در نکوهش روزگار

يک چند روزگار نه از راه مکرمت
بر ما دري ز نعمت گيتي گشاده بود
چون چيز اندکي به هم افتاد باز برد
گفتي که نزد ما به امانت نهاده بود
وامروز هرکه گويدم آن نيم ثروتي
کز مادر زمانه به تدريج زاده بود
چون با تو نيست گويمش آن بازخواست زود
گويي دهنده از سر جودي نداده بود
گردون چو سگ به فضله خود بازگشت کرد
بيچاره او که کارش با اين فتاده بود
کسي را که بد مست باشد، قفا
چنان کن به سيلي که نيلي بود
که پيران هشيار دل گفته اند
که درمان بدمست سيلي بود