مخدوم به انوري جفتي موزه بخشيد در شکر آن گويد

اي خداوندي که پيش لطف خاک پاي تو
آب حيوان از وجود خويش بيزاري کند
پاي باست زين اگر بر خنگ ايام افکند
فتنه نتواند که در ظلمش ستمکاري کند
روي هر خاکي که از موزه ت جمالي کسب کرد
تاابد با زمزم و کوثر کله داري کند
موزه خاص ترادستار کردم از شرف
موزه خاص ترا زيبد که دستاري کند
نام ميمون تو تا بر ساق او بنوشته اند
ساف عرش از رشک آن دولت همي زاري کند
موزه اي کز افسري بيش است در پايش کنم
حاش لله بنده هرگز اين سبکساري کند
آ سمان از بهر تاج خسرو سيارگان
روزها شد تاهمي از من خريداري کند
هر کرا اي دست موزه اش از تفاخر دست داد
برهمه عالم زبر دستي و جباري کند
شاد و دولت يار بادي تا به سعي آ فتاب
در نما نفس نباتي را صبا ياري کند