در مدح ملک الشرق علاء الدين محمد امير کوه

اميرالجبال آنکه با جاه جودش
نه گردون براند نه دريا ستيزد
چو دست گهر بار او نيست گردون
به پرويزن ابر گوهر چه بيزد
پلنگ خلافش نزد هيچ کس را
که درحال موش اجل برنميزد
فلک ساغر ماه نو پيش دارد
که از جام همت جراعي بريزد
مگر سيم سيماب شد دستش آتش
هر آنجا که اين آمد آن مي گريزد
که از موج درياي دستش کم آمد
که گويد که از کوه دريا نخيزد