در جواب مکتوب عمادالدين پيروزشاه

مثال عالي دستور چون به بنده رسيد
قيام کرد و ببوسيد و بر دو ديده نهاد
خداي عزوجل را چو کرد سجده شکر
زبان به شکر خداوند و ذکر او بگشاد
چه گفت گفت زهي ساکن از وقار تو خاک
چه گفت گفت زهي ساير از نفاذ تو باد
تويي که عاشق عهد بقاي تست جهان
مگر که عهد تو شيرين شد و جهان فرهاد
تويي که بر در امروز دي و فردا را
اگر بخواهي حاضر کني ز روي نفاذ
مرا به خدمت شه خوانده اي که خدمت او
نه من سپهر کند آن زمانه را بنياد
عماد دولت و دين آنکه حصن دولت و دين
پس از وفور خرابي شدند ازو آباد
شه مظفر فيروز شه که فتح و ظفر
ز سايه علم و شعله سنانش زاد
کدام دولت باشد چو بندگي شهي
که بندگيش کند سرو و سوسن آزاد
چو سرو و سوسن آزاد بنده شاهند
هزار بنده چو من بنده بنده شه باد
به سمع و طاعت و عزم درست و راي قوي
تني به خدمت کوژ و دلي ز دولت شاد
به روز يازدهم از رجب روانه شدم
که کط ز شهر تموزست ويج از مرداد
اگر زمانه با تمام عزم باشد رام
وگر ستاره با عطاي عمر باشد راد
به شکل باد روم زانکه باد در حرکت
نياورد ز بيابان و آب جيحون ياد
چو زير ران کشم آن مرکبي که رايض او
گه رياضت او بود باد را استاد
عنان صولت جيحون چنان فرو گيرم
که از رکاب گرانم برآورد فرياد
چو بگذرم به در خسروي فرود آيم
که هم مربي دينست و هم مراقب داد
به امر يار سليمان به عزم شبه کليم
به فر قرين فريدون به ملک مثل قباد
به عون دولتش از بخت داد بستانم
که داد بخت من از چرخ دولت او داد
بقاش باد نه چندان که در شمار آيد
که رونقي ندهد هرچه در شمار افتاد
اگر بخت ياري دهد چون مني را
جنيبت بدو شاه سنجر فرستد
دو دست و دو پاي خر استغفرالله
که او دوستان را چنين خر فرستد
اگر عالم سراسر ظلم گيرد
نيابد هيچ مظلوم از فلک داد
همه ظلم از نجوم و از فلک دان
که لعنت بر نجوم و بر فلک باد